loading...
♥ کلبه قبول میکنم ♥
shahla بازدید : 1676 شنبه 11 مرداد 1393 نظرات (0)

فردای همون روز زویا با خواهرش تلفنی حرف زد و قرار شد که وسایلاشو جمع کنه وبره پیش دلشاد.اسدم با مامانش صحبت کرد و گفت که دیروقت میاد و منتظرش نباشن.زویا با تاکسی رسید خونه دلشاد زنگ درو زد و یه خانم مهربون با موهای قرمز تیره و لبها و چشم های درشت و صورتی پر از مهربونی درو باز کرد.سلام عمه جون - سلام دختر نازم خوشومدی - سلام من نجما هستم - سلام نجما وای خدا چه دختر خوشگلی - ممنون تو هم خوشگلی - خیله خب نجما برو برای زویا یه چیزی حاضر کن که خستگی راه از تنش در بیاد منم میرم یه زنگ به داداشت بزنم بگم مهمون اومده - باشه زویا ببین اون اتاق آخریه مال تو هستش . دوتا اتاق روبروی هم بود زویا نمیدونست که باید داخل کدوم بره برای همین رفت اتاق سمت چپ لباساشو عوض کرد و رفت خوابید نجما هم تو اتاق سمت راستی نوشیدنیشو براش گذاشت و رفت خوابید و دلشادم همین طور.ساعت یک شب بود اسد برگشت خونه و دید همه چراغا خاموشه آروم رفت تو اتاقش ولی چراغو روشن نکرد رفت و لباساشو در آوردو گذاشت سر جالباسی و یه دوش گرفت و مسواک زد و رفت که بخوابه پتوشو بطور خیلی منظم کنار زد و سرشو گذاشتو خوابید از اون طرفم زویا رو تخت اسد خوابیده بودش و دستشو انداخت رو شونه اسد و اسد از خواب پاشد دست زویارو گرفت و کشید و از تخت انداخت پایین زویا یه جیغ بلند زد و همه ی خانواده رو از خواب بلند کرد نجما و دلشاد رفتن توی اتاق اسد ، اسد برقو روشن کرد و دید یه دختر افتاده روی زمین دستشو گذاشت رو شونش زویا صورتشو آورد روبروی اسد و جفتشون همو شناختن زویا بلند شد و با جیغ جیغ کردن گفت - وای خدایا چرا همچین میکنی مگه تو بروسلی و منم حریفتم که اینجوری دستمو کشیدی ببین دستم درد گرفت من یه دخترم نه یه مرد اقا - من فکر نمیکردم تو باشی یعنی اصلا بگو ببینم تو تو خونه ی ما و تو اتاق من و داخل تختم چیکار میکنی ؟ - تو توی خونه ی عمه من و اتاق من و تختم چیکار میکنی ؟ - من اول پرسیدم بعدشم اینجا خونه ی منه بچه - چی اینجا خونه توی ولی عمه ولی خب اینجا که اتاق منه آقا چرا اینجا اومدی - باید بهت بگم که اینجا اتاق من هستش اتاق مهمون سمت راسته - آره زویا جون تو اشتباهی اومدی توی اتاق پسرم - چی این پسرتونه وای خدایا رحم کن - به منم باید رحم کنه - خیله خب زویا پاشو برو توی اتاق خودت نجما بهش نشون بده پسرم تو هم بگیر بخواب ببخشید - آخه مادر جون اون توی اتاق من اونم اون دختر ای بابا - حالا که چیزی نشده پسرم خودتو ناراحت نکن خدارو شکر کن که اتفاق دیگه ای نیفتاد - چی ؟ - هیچی بابا هیچی نگفتم شبت خوش خداحافظ  . دلشاد با عجله از اتاق اسد خارج شد و زویا هم رفت اتاقش و خوابید و شب یه کابوس دید که توی یه سالن بزرگه که اونجا آتیش گرفته بود و زویا هم خیلی کوچیک بود و همش جیغ میزد مامان مامان نجاتم بده بعدش با داد زدن از خواب پرید اسد دلشاد و نجما اومدن توی اتاق زویا با هق هق کنان داشت گریه میکرد دلشاد رفت پیشش و آب بهش داد و سرشو توی بغلش گرفت دلشاد با علامت چشم به اسد و نجما گفت که برن بیرون - عزیزم هیچی نیست اینجارو ببین هیچی نیست نترس منو ببین من پیشتم آروم باش یه خواب بد دیدی - عمه جون من خوبم فقط یه خواب بود - عزیزم اگه چیزی هست به من بگو نزار ترس وجودت بزرگتر از این بشه - نه عمه جون چیزی نیست فقط یه خواب بد بود فیلم ترسناک زیاد دیدم بخاطر همینه شما ناراحت نباشین از اسد و نجما هم عذرخواهی کنین من دیگه میخوابم بازم معذرت میخوام - این چه حرفیه در هر صورت چیزی خواستی من بالا هستم - باشه عمه جون شب بخیر - شب تو هم بخیر دختر نازم. صبح شدش زویا از خواب بلند شد و رفتداخل حال و دید روی میز یه عالمه خوراکی های خوشمزست روی صندلی نشست که جلوش همه چیز آماده و تمیز و مرتب بودش زویا نشست و شروع به خوردن کرد دلشاد و نجما هم داشتن غذا میپختن اسد از خواب پاشد و اومد بیرون همه به اسد سلام کردن ولی زویا محل نداد و بلند شد تا برای خودش قهوه بریزه اسدم روی صندلی که زویا نشسته بود نشست و نجما اونجارو براش تمیز کرد چون زویا خیلی کثیفش کرده بود زویا اومد و دید اسد با پرویی نشسته و داره میخوره - اوهوم ببخشید آقا شیره ولی اینجا جای منه و من اول نشستم مهم نیست کی اول نشسته مهم اینه که اینجا جای منه - خوبه والا تو ادب سرت نمیشه من اول نشستم - اینجا صندلی منه - بله میدونم کل خونه مال تویه ولی من مهمون این خونه ام آقا - زویا جان ولش کن اونجا جای اسده تو بیا جای من بشین - ولی عمه آخه من زودتر اومدم باشه دختر خوشگلم حالا بگیر بشین زویا با اخمالودی نشست و آروم گفت - حالا هر کی ندونه واقعا شیره جنگله واسه خودش تخت داره پرو - چیزی گفتی ؟ - نه چیزی نگفتم گفتم عجب شیری داره این خونه خب عمه میخوام در وصف این موقعیت یه شعربگم : من اون شیرماده ی تنها هستم که هیچ صندلی مخصوصی ندارم من اون شیر ماده ی تنهایی هستم که هیچ صندلی مخصوصی ندارم اونوقت آقا شیره واسه خودش صندلی با کلاس داره متشکرم متشکرم . همه به نشانی تعجب به زویا نگاه کردن و اسد گفت - ببین لطف کن شعر نگو چون آبروی هرچی شاعره بردی - واقعا از تو برج زهرمار بهترم اخماتو مثل کبک کشیدی بهم و نشستی و هیچی نمیگی - چه علاقه ای داری منو توصیف کنی - چی علاقه ببین آقاشیره من هیچ علاقه ای به تو و کارات ندارم ولی یکی باید بهت بگه چجور آدمی هستی - اگه بخواد کسی بگه اون آدم تو نیستی - لابد یه آدم احمق کوره - به نظرم تو بگی بهتره - خیلی بی ادبی دلشاد داد زد - کافیه بچه ها اینقدر بحث نکنید زویا با تکون دادن سرش گفت - آخه عمه جون اون پسر شما بخدا اوف من سیر شدم - به سلامت شرت کم دلشاد با ناراحتی گفت -پسرم-ولش کن عمه بی ادبه زویا رفت سمت اتاقش. نجما داشت انتخاب مسابقه میکرد زویا هم بهش کمک کرد ، نجما با اسد رفت کالج اونجا چندتا پسر مزاحمش شدن و اسد با اونا کتک کاری کرد و برگشتن خونه زویا و دلشاد با دیدن اونا تعجب کردن - وای خدایا شما اینجا چیکار میکنین آقاشیره زخمی شدی ؟ - اسد چی شده پسرم - تو کالج چند نفر مزاحم نجما شدن منم زدمشون نجما و دلشاد رفتن تو اتاق زویا هم با باند دست اسدو بست . فردا شد و زویا نجما رفتن برای ثبت نام شو مد اونجا حمیرا رو دیدن بعد همون پسرا دوباره مزاحمش شدن این دفعه زویا کمکش کرد و یه سنگ پرتاب کرد و خورد به شیشه مدیر و زویارو دستگیر کردن و بردن زندان نجما برای اینکه اسد اونو با دامن کوتاه نبینه رفت خونه بعد از چند دقیقه اسد اومد و زویارو آورد بیرون و کلی باهاش دعوا کرد و زویاهم ناراحت شد فردای اون روز زویا خواست بره حموم ولی نجما اونجا بود بعد با خودش گفت که الان آقا شیره خونه نیست میرم حموم اون وبعد رفت تو حموم اسد و داشت لباساشو در میاورد که دید صدای سوت میاد سرشو برگردوند دید اسد تو وانه میخواست بره ولی پاش لیز خورد و افتاد تو وان زود خودشو از تو وان کشوند بیرون اسد اومد بلند شه - اااااای آقا شیره چیکار میکنی تو لختی بزار بهت حوله بدم زویا همین جوری که چشماشو بسته بود  حوله رو داد به اسد و اسد اونو دور کمرش بست و با بالا تنه لخت بلند شد-معلومه چته دختر دیوونه -هان چیزه اقای خان بخدامن نمیدونستم که تو اینجایی فکر کردم رفتی شرکت-دختر دیوونه میفهمی چیکار میکنی -میدونم اینبار تقصیر من بود ولی تو چرا اینقدر بی ادبی باید در حمومتو قفل میکردی اگه من الان لباسامو در میاوردم چی -بی ادب منظورت چیه - وای خدایا عجب اندامی تو کدوم باشگاه رفتی منظورم اینه که خاک تو سرت درو قفل کن دیگه وای خدایا بازوهارو ببین اااااای من رفتم.بعد با خنده از حموم رفت بیرون و اسد گفت دختره احمق و به حموم کردنش ادامه .نجما موهاشو برای اینکه ادامس چسبیده بود خیلی کوتاه کرده بود واسه همین رفت پیش زویا تا کمک بخواد و زویا هم تصمیم گرفت که با کلاه گیس درستش کنه .

ادامه پست های بعدی............... 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
i love you qabool hai
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون درباره سایت چیه؟( انتخاب چند گزینه هم میشه)
    کدوم بازیگر فیلم قبول میکنم رو دوست داری؟( انتخاب چند گزینه هم میشه)
    کدوم بازیگر فیلم قبول میکنم خوشگل تره از نظرت? (انتخاب چند گزینه)
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 209
  • کل نظرات : 1790
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 103
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 89
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 89
  • بازدید ماه : 817
  • بازدید سال : 20,071
  • بازدید کلی : 1,404,334
  • کدهای اختصاصی
    به سلامت فردا هم بیا نظر بده وایسا وایسا اگه نظر نداده باشی حق نداری بری