loading...
♥ کلبه قبول میکنم ♥
shahla بازدید : 1903 دوشنبه 06 مرداد 1393 نظرات (9)

داخل مسجد یه صحن کوچیکی بوکه توش پراز گلبرگ های صورتی بود طرف چپ زن ها و طرف راست برای مردها زویا رفت نشست و شروع به گریه کردن کرد روی صورتش اشک ها یکی یکی میریختن مثل بارون پاییز هم غم انگیز هم زیبا. اسد روبروی زویا نشست و در حال نگاه به دووووور بود چشماش روی هوا میچرخیدن که نگاهش به صورت زویا گره خورد همون موقع باد شال زویارو انداخت و گلبرگ ها داخل صحن ریختن اسد وقتی دید زویا داره گریه میکنه مثل کسی که ببینه عزیزش گریه میکنه گریه کرد (از قدیم گفتن موقع گریه کسی که آرومت کرد دوستت داره ولی کسی که با تو گریه کرد عاشقته ) همون موقع آیان اومد به زویا خیره شده بود ، زویا فهمید آیان داره نگاش میکنه برای همینم زود شالشو سرش کرد و رفت آیانم رفت دنبالش . اسد سرشو آورد بالا و دید اون پری خوشگل نیست رفت که بره دنبالش ولی بیخیال شد و رفت تا شمع روشن کنه. آیانم دنبال زویا میدویید ، زویا رفت توی یکی از کوچه ها که صدای رفیق های  اکرمو شنید که میگفتن: اون دختره کوشش باید زود پیداش کنیم برو ببین اونجا نیست - نه داداش نیست کجا رفته این موش کوچولو اگه داداش اکرم پیداش کنه میکشتش. زویا رفت سمت دیوارهای محراب که دید چند نفرم از جلوش دارن میان ، اومد بره شالش افتاد برگشت برداره ولی دید اونا نزدیکن و رفت . از اون طرف آیان اومد شالشو دید و برداشت داشت تو پارک دنبالش میگشت که اسد بهش زنگ زد و گفت :کجایی؟ - راستش داداش یه کار مهم داشتم-آخه تو چه کار مهمی داری بجز دختر بازی من که میدونم رفتی دنبال اون دختره- راستش داداش این دختره مثه حوری بودش تاحالا تو عمرم دختری مثه اون ندیده بودم بخدا حالا صبر کن ببینم کجاست انشاالله دوست دختره داداشت میشه فعلا خداحافظ. همون موقع دوستای اکرم شالو تو دست آیان دیدن و بعد از کلی بحث دعواشون شد و آیانو تا جایی که جا داشت زدن. از اون طرف اسد داشت برمیگشت خونه و زویا هم به طرف خونه دلشاد میرفت که از جلوش یه ماشین با سرعت رد شد زویا اومد که ماشین بهش نخوره ولی خورد و چند دور دور خودش چرخید همون لحظه چرخش اسد از توی ماشین صورت نگران زویا رو شناخت هنوز اشکاش روی صورتش بودن .زویا با تموم وسایلاش افتاد روی زمین ، وقتی بلند شد داشت خودشو جمع میکرد که نگاش به دستش افتاد که خونی شده بودش اسد از ماشین پیاده شد صورت همون صورت بود همون پری خوشگله ای که تو محراب دیده بودش - حالت خوبه ؟ -آره زویا از روی زمین بلند شد و اسدم داشت لوازمشو از رو زمین جمع میکرد که زویا با لحن تندی گفت : ناامیدت کردم - چی ؟ - خیلی سعی کردی اذیتم کنی ولی من جون سالم بدر بردم وقتی بلد نیستی رانندگی کنی چرا پشت رول میشینی  - وقتی بلد نیستی تو جاده راه بری چرا تو خونت نمیشینی - وقتی نمیتونی حرف بزنی چرا ساکت نمیشی - تو عمرم هیچ کس با من اینجوری حرف نزده بود - برای همینه که اینقدر پرو شدی آقا مگه نمیبینی دارم راه میرم - چرا ولی برق لباست زیاد بود نتونستم ببینمت - وای خدایا چرا همچین میکنی بخدا وضعم تو نیویورک بهتر بود اینجا همش به دخترا گیر میدن و به چشم بد به اونا نگاه میکنن - اگه دخترا مثه آدم لباس بپوشن معلومه کسی نگاشون نمیکنه وقتی کلی آرایش کنن معلومه همه نگاشون میکنن - واقعا پس بزار این اسپره فلفلمو که برای محافظت از خودمه رو توی چشمای تو و اون مردا خالی کنم چرا شماها میخواین دخترارو محدود کنین هان ؟ - چیزی که تو بهش میگی محدودیت ما بهش میگیم نزاکت آرایش و لباسا فرهنگ کشورهای غربی هستش به هر حال نمیخوام تو روز عروسیت ناراحتت کنم - قرار نیست عروسی کنم . بعد اسد یه نگاه به معنای تعجب به زویا کرد - چیه ببین این نگاه انتقادیتو بزار کنار چرا شماها هی میخواین مارو قضاوت کنین - من دیگه کاری باهات ندارم ولی برای عذر خواهی بیا این آبو بخور زویا یه نگاه مهربانانه به اسد کرد و گفت : چیزه فکر من چیزه ممنونم - چیه فکر کردی من خیلی آدمه بدی هستم ولی خب اینطور نیست من نمیخواستم اذیتت کنم ولی تو هم باید جلوتو نگاه کنی - وای خدایا چرا همچین میکنی اصلا نمیشه با تو حرف زد فکر کنم برگردم نیویورک راحترم - پس چرا اومدی اینجا - به تو چه مگه تو پلیس عبور ومرور کشوری نگران من نباش میرم - به منو این کشور لطف میکنی . بعدش جفتشون صورتاشونو از هم برگردوندن و هر کدوم به یه سمت رفتن. از اون طرف آیان زنگ زد به اسد تا برای نجاتش بره و زویا هم برای برگشت به آپارتمان داشت برمیگشت چون دلشاد رفته بود روستا. وقتی اسد رسید پیش آیان دوباره کتک کاریا شروع شد اونا هم زدن هم خوردن وقتی زویا رسید دید که اکرم و دوستاش رو زمین پهن شدن و آیانو اسدم دارن میفتن زویا اومد بره کمکشون که دید دوستای اکرم دارن پا میشن و فرار کرد . آیان زنگ زد به رشیدخان و کمک خواست وقتی رشید اومد آیانو اسدو دید که چاقو خورده روی زمین افتاده بودن و آدمای اکرمم فرار کرده بودن . رشید جفتشونو به بیمارستان برد وقتی اسد بهوش اومد رشید بهش گفت که نگران نباشه و زخماش به خوبی خوب میشن ولی اسد کفت این زخما خوب میشن ولی زخمایی که تو به منو مادرم زدی هیچ وقت خوب نمیشن . بعد از دو روز اسد آیان مرخص شدن اسد تو راه خونه بود که دوباره به زویا برخورد کرد زویا داشت بستنی میخورد که بستنیش افتاد برگشت و به اسد نگاه کرد و اسدم عینکشو برداشت و جفتشون همو شناختن. زویا شلوار لی تنگ و لباس ببری تنش بود - وای خدایا چرا همچین میکنی یه چشم پزشکی برو ببین بستنیمو انداختی به زور توی صف وایستادمو گرفتمش - واقعا تو کوری که جلوتو نمیبینی اگه میخوای بستنی بخوری بشین یه گوشه بخور - ببخشید که از شما اجازه نگرفتم که چجوری بستنیمو بخورم - تو خیلی پرویی - خب معلومه اگه منم مثه این بچه ها سرم تو پستونکم باشه به درو دیوار میخورم - خوبه خودتم میدونی به درو دیوار میخوری - منظورم خودم نبود - پس حرفی که به نفعت نیست خواهشا نزن حالا هم از جلو چشمام خفه شو - میبینم که پدرو مادرت بهت ادب یاد ندادن . زویا از این حرف اسد ناراحت شد و توی چشماش اشک جمع شد ولی اسد از گفتش پشیمون نبود و ادامه داد - اگه ادب داشتی اینطوری نمیکردی ولی متاسفانه نداری چیزی رو که پدر ومادر آدم بهت یاد میدنو تو یاد نداری زویا بدون هیچ حرفی رفت و اسد بی هیچ پشیمونی رفت.

ادامه پست های بعدی..........                                                                    

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سپیده در تاریخ 1393/06/21 و 17:04 دقیقه ارسال شده است

فکر کنم حمیرا با حیدر ازدواج کنه حیدر برادر زیا هستشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط سپیده در تاریخ 1393/06/21 و 16:55 دقیقه ارسال شده است

فکر کنم حمیرا با حیدر ازدواج کنه حیدر برادر زیا هستشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط سپیده در تاریخ 1393/06/21 و 16:55 دقیقه ارسال شده است

فکر کنم حمیرا با حیدر ازدواج کنه حیدر برادر زیا هستشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط سپیده در تاریخ 1393/06/21 و 16:55 دقیقه ارسال شده است

فکر کنم حمیرا با حیدر ازدواج کنه حیدر برادر زیا هستشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط parniyan در تاریخ 1393/05/27 و 10:55 دقیقه ارسال شده است

سلام زویا من یکی از بزرگترین طرفداراتم اگه میشه قسمت 1تا 6 رو برای من توی سایت بزار ممنون بوس بوس::

این نظر توسط shahla در تاریخ 1393/05/19 و 20:08 دقیقه ارسال شده است

سارا جان ایان با حمیرا ازدواج نمیکنه ولی اسد با زویا ازدواج میکنهشکلک

این نظر توسط هدیه در تاریخ 1393/05/08 و 16:37 دقیقه ارسال شده است

شکلکخیلی خوب بود
شکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط سارا در تاریخ 1393/05/07 و 10:02 دقیقه ارسال شده است

سلام فداتشم مگه حمیرا باایان ازدواج نمیکنه?اخه چرا???زویاواسد می ازدواج میکنن اخه???تنویر میزاره

این نظر توسط مریم در تاریخ 1393/05/07 و 9:51 دقیقه ارسال شده است

سلام عزیزم عاقبت نیکات چی میشه گفتی با دامن میاد کی قسمت چندمش چی میشه واقعا قسمت اخر زویا میمیره????


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
i love you qabool hai
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون درباره سایت چیه؟( انتخاب چند گزینه هم میشه)
    کدوم بازیگر فیلم قبول میکنم رو دوست داری؟( انتخاب چند گزینه هم میشه)
    کدوم بازیگر فیلم قبول میکنم خوشگل تره از نظرت? (انتخاب چند گزینه)
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 209
  • کل نظرات : 1790
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 103
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 78
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 78
  • بازدید ماه : 806
  • بازدید سال : 20,060
  • بازدید کلی : 1,404,323
  • کدهای اختصاصی
    به سلامت فردا هم بیا نظر بده وایسا وایسا اگه نظر نداده باشی حق نداری بری